محل تبلیغات شما

آریان زمین



سپنتا آرمیتی عشق مقدسمطابق تعلیمات آشور زرتشت روح پرتو مقدسی از انوار الهی و این گوهر تابناک و طایر افلاکی در جسد خاکی و قفس وجود انسانی پنهان و برای مدتی معین بودیعه نهاده شده است، همه ارواح از یک محل و از یک حقیقت واحد صادر شده و جمیع افراد بشر در این نعمت الهی شریک و سهیم و از این گنج شایگان بالتساوی برخوردار و بهره مند میباشند اندک توجه بر اسرار کائنات بما ثابت می کند که (( همه نورها پرتو نور اوست)) و ارواح ذرات مجرده هستند از آن خورشید حقیقت که منبع جمیع انوار و مصدر ارواح انسانی است یعنی تمام ارواح در معنی یک روح واحد و از یک منبع صادر گردیده و در ظاهر تعدد پذیرفته و در ابدان مختلفه ساکن گردیده این عقیده طبعا حس محبت و اخوتی در جمیع ما ابناء انسان تولید می کند و در مقابل این تصور و تفکر جمیع صفات رذیله چون بغض و حسد و خشم و نفرت مغلوب و معدوم گردیده عشق حقیقی و محبت کامل جانشین آن خواهد کشت ، کم کم چون این تمایل و جذبات محبت در ما قوت گیرد نه تنها نوع انسان را بنظر اخوت خواهیم نگریست بلکه خلقت را یک مجسمه زیبایی دیده و کائنات چون معشوقه ای سراپا حسن در نظر ما جلوه گر خواهد شد:دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در میان یا بیچنان روی دل آرای عشق و حسن از هر طرف ظاهر و طالع گردیده ما را فریفته خود سازد که سراسر جهان را نیکو و نشانه ای از رحمت الهی دانسته و عالم آفرینش را پر تو نور او خواهیم دید و این مقام مرحله ایست که همه عرفا و حکما چون بدان سر منزل یقین رسیدند و جمال غیبی را از پس پرده طبیعت دیدند بی اختیار زبان جانشان بتوصیف عشق مشغول و آواز روحشان بر سرود محبت مترنم گردیده گفتند:بجهان خرم از آنم جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوستو دانستند گر چه ابناء بشر در صورت متفاوت و متعددند لکن چون به معنی نگریم همه از یک مصدر جلال و از یک روح واحد میباشد پس باید از عالم ظاهر و کثرت گذشته بجهان معنی و وحدت رسیم تا همه ابناء بشر را یکسان دیده برادران خود شماریم زیرا:در معانی قسمت و اعداد نیست در معانی تجزیه و افراد نیستاتحاد یار با یاران خوش است پای معنی گیر صورت سرکش استده چراغ ار حاضر آری در مکان هر یکی باشد بصورت غیر آنفرق نتوان کرد نور هر یکی چون بنورش روی آری بیشکیاین عقیده و فلسفه نه تنها در عالم عرفان است بلکه در زندگانی اجتماعی و معاشرت نیز اهمیت فوق‌العاده دارد زیرا چون ما همه را یکسان دانستیم باهمه بمحبت کامل رفتار خواهیم نمود و طبعا محبت ما سبب تولید محبت در طرف نموده اثرات نیک آن متوجه خود ما خواهد گردید ، پس اگر مایلیم مورد توجه و محبت همه عالم گردید نخست باید بهمه عالم محبت ورزیده طرف توجه خود قرار دهیم.این است معنی حقیقی (( سپنتا آرمیتی )) و اثرات نیک آن در عالم مادی و معنوی، اینک باید اندک تفکر کرده دانست اگر روح عشق و محبت کاملی که در (( سپنتا آرمیتی )) بتصور آمده در هر یک از ظاهر گردد و همه بشر از این موهبت الهی و نعمت یزدانی بهره مند گردید تا چه اندازه جهان خرم و آباد و جهانیان شاد و آزاد خواهند کشت. چه نیکو بود اگر ما بجای صفات رزیله و افعال قبیحه مانند خشم و نفرت بغض و حسد قلب خود را جای عشق و محبت و رحم و شفقت ساخته روح را در پرتو انوار حقیقت و راستی منور میگرداندیم و بجای خود پرستی و خود خواهی دوست همه عالم و خیر خواه جمیع مخلوق میبودیم زیرا ریشه جمیع فساد و بنیاد همه رذائل خود خواهی است و اساس خود خواهی بر روی جهالت نهاده شده زیرا خود خواه از روی جهالت برای تحصیل سعادت و خوشی خود میکوشد و برای رسیدن بان بهر وسیله که ممکن است متشبت خواهد شد و از هروی گونه عمل بمنفعت او تمام شود و ولو بضرر دیگران نیز باشد مضایقه و خود داری نمی نماید و بسا بابن خیال مرتکب اعمال ناشایسته خواهد شد پس پایه اعمال ناشایسته او جمیعا بر روی خود خواهی و نشان جهالت است زیرا اگر جاهل نبود و روح عشق در وجودش میبود میدانست همانطور که او یکی از افراد هیئت جامعه انسانی است خوشی او نیز باید در سعادت جامعه بشر باشد، و اگر میدانست هرکس مایل است سعادتمند حقیقی گردد باید دیگران را سعادتمند نماید هرگز خور خواه نمیشد و بجای آنکه قلب تاریک خود را مملو از این صفات رذیله نماید و برای کسب منفعت خود راه کج پوید دلرا جایگاه نور ایزدی سپنتا آرمیتی نموده در شاهراه راستی قدم میزد و آن محبت و شفقتی را که یافته بود در راه خدمت بدیگران و نوع پروری صمیمانه نثار جهان و جهانیان مینمود و تا زندگانی سپنج بجا و فرصتی باقی داشت از این نعمت خداوندی یعنی عشق و مجت استفاده برده خود و دیگران را سعادتمند میساخت و معنی شعر خواجه را میدانست که فرمود:ای نور چشم من سخنی هست گوش کن تا ساغرت پراست بنوشان و نوش کنپس وقتی که جذبات عشق کامل در روح ظاهر شود چهره دلربای کائنات و سراسر موجودت طالع گردد و روی دل آرای عالم آفرینش از پس پرده غیب ظهور کند آنگاه عشق ما توسعه یافته همه جهان را فرا خواهد گرفت و آنچه را که دیده محبت بنگرد بجا و نیکو خواهد دید و همانطور که آفتاب جهانتاب چون طالع گردد بر همه جهان و جهانیان یکسان تابیده و از نور و حرارت خود همه موجودات را بهره مند

مهرگان یا جشن مهر یکی از بزرگترین جشن‌های ایران است که در مهر روز از برج مهر برگزار می‌شود. مهرگان» پس از نوروز بزرگترین جشنایرانیان باستان بوده‌است.[۱] این جشن در جوامع ایرانی خارج از ایران نیز به گستردگی برگزار می‌شود.[۲]

این جشن در روزهای آغازین فصل پاییز برگزار می‌شود. زرتشتیان ایران و خارج از ایران آنرا در دهم مهر یا نزدیک‌ترین زمان به دهم مهر و یا پیش از آن برگزار می‌کنند.[۳][۴][۵][۶][۷][۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲][۱۳][۱۴][۱۵]این جشن در مهر روز آغاز می‌شود و شش روز به درازا می‌انجامد و در روز رام روز به پایان می‌رسد. نخستین روز جشن، مهرگان عامه (همگانی) و واپسین روز جشن، مهرگان خاصه (ویژه) نامیده می‌شود.[نیازمند منبع] در زمان ساسانیان بر این باور بودند که اهوره‌مزدا یاقوت را در روز نوروز وزبرجد را در روز مهرگان آفریده‌است و از دیر باز ایرانیان بر این باور بودند که در این روز کاوه آهنگرعلیه ضحاک به پاخواست و فریدون بر اژی دهاک(ضحاک) غلبه کرد.[۱۶] مردم ایران از هزاره دوم پیش از میلاد آن را جشن می‌گیرند. مهرگان نیز همانند نوروز با آیین یگانه و آداب و رسوم ویژه برگزار می‌شود.[۱۷] مهر یا میترا در زبان فارسی به معنای فروغ، روشنایی، دوستی، پیوستگی، پیوند و محبت» است و ضد دروغ، دروغ‌گویی، پیمان‌شکنی و نامهربانی کردن است. فلسفه جشن مهرگان سپاسگزاری از خداوند به خاطر نعمت‌هایی است که به انسان ارزانی داشته و استوار کردن دوستی‌ها و مهرورزی میان انسانهاست.[۱۷]


جشن مهرگان خجسته و شاد باش باد

وهوخشترا 
دریافتن معنی زندگی و اقتدار متعلق بآن منوط بشناختن سرچشمه ایست که از آنجا زندگی و اقتدار مربوط بآن برخاسته نصیب انسان میگردد بمض اینکه باین اصل عمده  پی بردیم که آنچه در باطن ما در کار و کوشش است و آنچه در طی زندگانی باسم اقتدار خود را بهر یک از ما ظاهر میسازد از سر چشمه بی پایان ایزدی است آنگاه مناسبات خود را با آفریدگار خویش شناخته خواهیم دانست که کالبد انسانی محط اقتدار مقدس ایزدی داده شده است.
نظر بهمین معنی است که شاهنشاهان نامدار هخامنشی مثل (( کورش )) و (( داریوش )) بآنهمه عظمت و قدرت رسیدند چه آنان و بسا از پادشاهان دیگر ایران قدرت ایزدی را برای خیر نوع بشر در وجود خود حلول کرده می پنداشتند، و خود را مظهر سلطنت خداوندی میدانستند کورش فقط یک فاتح دلیر و ربر دستی نبود بلکه عدالت و مروت هماره در فتوحات هم عنان آن شاهنشاه مقتدر بود مجد و جلال سلطنت دیدگان او را خیره نکرده خود پرستی و غرور را پیشه خود نساخت بنصایح خیر خواهان گوش میداد در مقابل ارشاد نیک حق شناس بود با زیر دستان و کسان رسم مروت و انصاف را از دست نمیداد و با دشمنان مدارا میکرد صفحات تاریخ راجع باین پادشاه پر از عفو واغماض و مردانگی و آزادی خیال است دین و آئین ممالک مغلوب خود را محترم میداشت چنانکه رفتار وی نسبت بمذهب یهود نیز همین آزادی خیال را نشان داد اسرای یهود را که در بابل بودند اذن داد که بکنعان مراجعت کنند و ظروف طلا و نقره و معبد (( بیت المقدس )) را که پادشاه بابل (( نبو کدنرر  )) غارت کرده بود بآنان پس داد و امر کرد که معبد خراب شده خود را برپا کنند (( تورات )) در کتاب (( اشعیای نبی )) ( در فصل ۴۵ فقره اول ) کورش را مسیح دین موسی خوانده که خداوند او را از برای نجات بنی اسرائیل برانگیخت. 
شاعر یونانی اشیلس که در سال ۵۲۵ تولد یافت و ۴۵۶ قبل از میلا در گذشت و خود در ردیف یونانیان در جنگ ( ماراتن ) و سلامیس بر ضد ایرانیان میجنگد در کتاب معروف خود موسوم به (( ایرانیان  )) کورش را بهترین پادشاه برازنده سلطنت و مقنن نیک میشمرد.
بقول (( هرودت )) ایرانیان او را پدر میخواند اند و در نیکی و خوبی هیچکس را نظیر و مانند او نمیدانسته اند و بعدها کزنفون و افلاطون نیز او را بنیکی یاد کرده اند.
همچنین (( داریوش )) سومین پادشاه هخامنشی مثل (( چنگیز و تیمور )) فاتح خونخوار و بیرحمی که جز کشتن و سوختن و خراب کردن و غارت نمودن آرزوی دیگری نداشتند نبود بلکه وجود او مایه آبادی و نظم بود چون خود را مظهر اقتدار ایزدی میدانست کاری که شایسته مقامش نبود نمیکرد از اقتدار خویش سوء استفاده نمی نمود؛ خود در کتیبه بیستون گوید (( اهورا مزدا  و فرشتگانش مرا یاری نمودند زیرا که من و خاندان من کینه ور و ستمگر و دروغگو نیستم ))
بی شک این شاهنشاهان درست بمعنی حقیقی اقتدار پی برده قدرت را آلت انعدام و انهدام قرار نداده بلکه آن موهبت ایزدی را از برای خوشی و آسایش مللک و ملت خود بکار انداختند.
یگانه اقتداری که شایسته است آرزو شده نهال آن را در بستان دل خود آبیاری نموده بپرورانیم همان اقتداری است که با جمیع شعبات آن فداکارانه از برای بهبودی حال دیگران بکار آید همان اقتداری که نه فقط در سرزمین خود بلکه در سراسر جهان اصول حریت و مساوات و اخوت بر پا سازد همان اقتداری که در این سرای خاکی سلطنت مینوی ایزدی بر انگیزد و علم خسروی بر افرازد همان اقتداری که روح و مفهوم آن در آئین مزدیسنا در تحت کلمه ( وهوخشتر  ) بیان شده است.

آرش شد و گفت ای مردم بدن مرا ببینید كه سالم است. چون با این كمان این تیر را بیندازم پاره پاره خواهم شد. من خود را فدای شما می كنمآرش كمانگیر وطن پرست فدای ایران زمین و ملت ایران كردجشن تیرگان خجسته باد
یهودیان و ایرانیان رومیان گیرشمن بر این باور است که یهودیان در دوران مختلف از تاریخ ایران باستان مورد مرحمت پادشاهان آریایی قرار میگرفته اند و یهودیان شاهان ایرانی را مدافعان حقیقی دین خود میدانسته اند و چون از طرف سلوکیان و رومیان مورد ظلم و ستم قرار گرفته بودند معتقد شدند ایران تنها قدرتی است که ممکن است ایشان را از یوغ خارجی نجات دهد همچانکه در زمان هخامنشیان ( استر، مردخای و دانیل ) این مساله تحقق بخشید. در زمان پارتیان یهودیت در بابل توسعه بسیار یافت. در سال بیست پیش از زایش میلاد مسیح، دولت حقیقی کوچکی از یهودیان دست نشانده از ایرانیان در سواحل فرات ایجاد شد و بمدت بیست سال دوام یافت‌ . در سراسر این ناحیه در بابل و مدینه های یونانی زندگی معنوی و عقلانی قوم یهود پناهنده و متمرکز شد و این نزدیکی موجب تاثیر افکار یهود در بین ایرانیان گردید.
در ادبیات کهن ایرانیان آمده است که اورمزد(اهورامزدا)گیتی را در شش چَهره(گاهنبار)افرید و هر چهره پنج روز به طول انجامید.نخست آسمان،سپس آب،زمین،گیاهان،جانوران و در پایان ادمی را آفرید و چون افرینش آدمی در گاهنبار پایان سال رخ داده است،جشنی بزرگ به نام نوروز با شکوه هرچه تمام تر برپا میشود.به سخنی دیگر در این جشن آدمی زایش خود را جشن میگیردشاهنشاه در نخستین روز سال نو موبدان، بزرگان، مقامات دولتى و فرماندهان ارشد نظامى، دانشمندان و نمایندگان سرزمین هاى دیگر را مى پذیرفت و ضمن سپاسگزارى از اهورامزدا، گزارش کارهاى سال کهنه و برنامه هاى دولت براى سال نو و دیدگاه خویش را بیان مى کرد که در برابر دیدگان همگان قرار گیرد. مهمترین سندی که در انجام این مراسم وجود دارد در دیوار پلکان شرقی ارگ پارسه( تخت جمشید) نگاشته شده است که بارعام شاه را مینمایاند.داریوش یکم هخامنشی در مراسم نوروز (هفت سال پس از آغاز فرمانروایىش) تصمیم خود را در زمینه ساخت سنگ نبشته بیستون بازگو کرد. مهمترین سندی که در انجام این مراسم وجود دارد در دیوار پلکان شرقی ارگ پارسه( تخت جمشید) نگاشته شده است که بارعام شاه را مینمایاند.داریوش یکم هخامنشی در مراسم نوروز (هفت سال پس از آغاز فرمانروایىش) تصمیم خود را در زمینه ساخت سنگ نبشته بیستون بازگو کرد. بزرگترین آرزوى داریوش که در این سنگ نبشته آمده است، این است که خداوند ایران را از آفت دروغ و خشکسالى و لشکر دشمن مصون بدارد.پس از پایان ساخت تخت جمشید در پارس و گشایش آن، آیین هاى رسمى نوروز، باشکوه بى مانندى در آنجا برگزار مى شد. مراسم نخستین نوروز در تخت جمشید،چهارده روز به درازا مى کشید. مردم عادى در تالار صد ستون و سران ایالات و مقامات تراز اول در تالارهاى دیگر این کاخ حضور مى یافتند.این مراسم در دوران پس از هخامنشیان به ویژه در دوران ساسانیان به شیوه گذشته برگزار می شد. دانش زیادی از چگونگی برگزاری نوروز در دوران اشکانیان وجود ندارد. اما در دوران ساسانیان آیین نوروز جمشیدی به شیوه جمشید با در نظر گرفتن برخی دگرگونی های زمانی برگزار می شد.از چند روز پیش از آغاز سال نو شاه اعلام می کرد برای دادخواهی جلوس می کند. هرکسی دادی داشت در این روز میگفت و به آن رسیدگی می شد:آیین ساسانیان درین ایام چنین بود که پادشاه به روز نوروز اغاز می کرد و اعلام می نمود که برایشان جلوس کرده که به ایشان نیکی کند. »
گروهی از پژوهشگران و تاریخدان ها بر این باورند که نوروز را جمشید،شاه پیشدادی،بنیان نهاده است.این باور در شاهنامه ی فردوسی،نوشته های خیام نیشابوری و ابوریحان بیرونی به چشم میخورد.نخستین روز فروردین روزی است که جمشید پس از چند سده جنگ با دیوان، زمین را از شر آنان پاک کرد و آن روز را عید شادی نهاد.این روز اعتدال بهاری است و طول روز و شب در ایران زمین به اندازه یکدیگر می‌شود. پس اعتدال و سازش در میان شب و روز برقرار است. سرما و گرما که نماد بدی هستند در این روز راهی ندارند و این ها از نشانه های دادگری جمشیدی است.فردوسی مینویسد:جهان انجمن شد بر تخت او شگفتی فروماند از بخت اوبه جمشید بر گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندندچنین جشن فرخ از آن روزگار بمانده از آن خسروان یادگار ز رنج و زبدشان نبد آگهی میان بسته دیوان بسان رهیثعالبی در "تاریخ غرر الاخبار ملوک الفرس و سیرهم" آورده است:سپس فرمان داد ارابه از عاج و چوب ساج بسازند و گستردنی دیبا بر آن بیافکنند. برآن سوار شد و به اهریمنان فرمان داد که آن را به دوش کشند و میان آسمان و زمین برند. تا او را از دماوند در هوا یکروزه به بابل رسانند. این به روز اورمزد بود از فروردین ماه که نخستین روز بهار است بسیاری از تاریخ نگاران همچون طبری و مسعودی در نوشته های خود آورده اند که این روزی بود که جم گردونه ای ساخت و بر فراز ایران گذر کرد و به همین روی آن را روز نو نامیدند: پس (جمشید) دستور داد گردونه ای از آبگینه بسازند و بر دوش شیاطین نهاد و بران نشست و در هوا از شهر خود به بابل رفت. و آن روز هرمزد ( روز نخست) روز از فروردین ماه بود. مردم از این شگفتی آن روز را نوروز نام نهادند و جمشید دستور داد آن روز تا پنج روز پس از آن را جشن گیرندادامه دارد
سپنته منیو ( منش مقدس ) که زرتشت از آن سخن گفته است در این هفت فضیلت تجلی می یابد؛ و به بیان دیگر، اینها نشات گرفته از سپنته مینو استند.فضایل هفت گانه یاد شده هفت گوهر والا، هفت مطلق، هفت خصلت یا هفت منش اند که از ذات اهورمزدا نشات گرفته اند، و انسان نیز می تواند آنها را دارا شود. اینها هفت فضیلت اند که اسپردن راه کمال و خداگونه شدن انسان به وسیله آنها صورت می گیرد. (( هفت شهر عشق )) که در ادبیات عرفانی ما مانده است نظرش بر همین هفت فضیلت بوده و در ادبیات اسلامی جلوه نوینی یافته است بی آن که از حقیقت دور شده باشد. نظریه وحدت وجود انسان و خدا که در ادبیات عرفانی ما جایگاه ویژه ئی دارد همین رهسپاری به وسیله این هفت فضیلت تآ مرحله خداگونه شدن است. هر انسانی که دارای آیت هفت فضیلت شود _ به تعبیر کنونی _ یک انسان کامل و یک معصوم است؛ و عصمت درجه ئی است که هر انسانی می تواند به وسیله آراسته شدن با این فضیلتها به آن دست یابد. در حالی که عصمت در ادیان سامی یک عطیه خدایی است که پیش از خلقت کسی به او داده شده است بی آن که خود او هیچ نقشی در حصول آن داشته باشد، نزد زرتشت عصمت توسط نیک اندیشی و نیک کرداری و استواری در نیکو کاری و عدالت ورزی می توان به دست آورد.زرتشت در یکی از سروده هایش تاکید می کند که هر که پندار و گفتار و کردار نیکو باشد و به فضیلت ارته آراسته باشد و در آموزش عدالت را سرلوحه قرار دهد به کمال و جاودانگی و خوش بختی ابدی خواهد رسید.
وهوخشترا دریافتن معنی زندگی و اقتدار متعلق بآن منوط بشناختن سرچشمه ایست که از آنجا زندگی و اقتدار مربوط بآن برخاسته نصیب انسان میگردد بمض اینکه باین اصل عمده پی بردیم که آنچه در باطن ما در کار و کوشش است و آنچه در طی زندگانی باسم اقتدار خود را بهر یک از ما ظاهر میسازد از سر چشمه بی پایان ایزدی است آنگاه مناسبات خود را با آفریدگار خویش شناخته خواهیم دانست که کالبد انسانی محط اقتدار مقدس ایزدی داده شده است.نظر بهمین معنی است که شاهنشاهان نامدار هخامنشی مثل (( کورش )) و (( داریوش )) بآنهمه عظمت و قدرت رسیدند چه آنان و بسا از پادشاهان دیگر ایران قدرت ایزدی را برای خیر نوع بشر در وجود خود حلول کرده می پنداشتند، و خود را مظهر سلطنت خداوندی میدانستند کورش فقط یک فاتح دلیر و ربر دستی نبود بلکه عدالت و مروت هماره در فتوحات هم عنان آن شاهنشاه مقتدر بود مجد و جلال سلطنت دیدگان او را خیره نکرده خود پرستی و غرور را پیشه خود نساخت بنصایح خیر خواهان گوش میداد در مقابل ارشاد نیک حق شناس بود با زیر دستان و کسان رسم مروت و انصاف را از دست نمیداد و با دشمنان مدارا میکرد صفحات تاریخ راجع باین پادشاه پر از عفو واغماض و مردانگی و آزادی خیال است دین و آئین ممالک مغلوب خود را محترم میداشت چنانکه رفتار وی نسبت بمذهب یهود نیز همین آزادی خیال را نشان داد اسرای یهود را که در بابل بودند اذن داد که بکنعان مراجعت کنند و ظروف طلا و نقره و معبد (( بیت المقدس )) را که پادشاه بابل (( نبو کدنرر )) غارت کرده بود بآنان پس داد و امر کرد که معبد خراب شده خود را برپا کنند (( تورات )) در کتاب (( اشعیای نبی )) ( در فصل ۴۵ فقره اول ) کورش را مسیح دین موسی خوانده که خداوند او را از برای نجات بنی اسرائیل برانگیخت. شاعر یونانی اشیلس که در سال ۵۲۵ تولد یافت و ۴۵۶ قبل از میلا در گذشت و خود در ردیف یونانیان در جنگ ( ماراتن ) و سلامیس بر ضد ایرانیان میجنگد در کتاب معروف خود موسوم به (( ایرانیان )) کورش را بهترین پادشاه برازنده سلطنت و مقنن نیک میشمرد.بقول (( هرودت )) ایرانیان او را پدر میخواند اند و در نیکی و خوبی هیچکس را نظیر و مانند او نمیدانسته اند و بعدها کزنفون و افلاطون نیز او را بنیکی یاد کرده اند.همچنین (( داریوش )) سومین پادشاه هخامنشی مثل (( چنگیز و تیمور )) فاتح خونخوار و بیرحمی که جز کشتن و سوختن و خراب کردن و غارت نمودن آرزوی دیگری نداشتند نبود بلکه وجود او مایه آبادی و نظم بود چون خود را مظهر اقتدار ایزدی میدانست کاری که شایسته مقامش نبود نمیکرد از اقتدار خویش سوء استفاده نمی نمود؛ خود در کتیبه بیستون گوید (( اهورا مزدا و فرشتگانش مرا یاری نمودند زیرا که من و خاندان من کینه ور و ستمگر و دروغگو نیستم ))بی شک این شاهنشاهان درست بمعنی حقیقی اقتدار پی برده قدرت را آلت انعدام و انهدام قرار نداده بلکه آن موهبت ایزدی را از برای خوشی و آسایش مللک و ملت خود بکار انداختند.یگانه اقتداری که شایسته است آرزو شده نهال آن را در بستان دل خود آبیاری نموده بپرورانیم همان اقتداری است که با جمیع شعبات آن فداکارانه از برای بهبودی حال دیگران بکار آید همان اقتداری که نه فقط در سرزمین خود بلکه در سراسر جهان اصول حریت و مساوات و اخوت بر پا سازد همان اقتداری که در این سرای خاکی سلطنت مینوی ایزدی بر انگیزد و علم خسروی بر افرازد همان اقتداری که روح و مفهوم آن در آئین مزدیسنا در تحت کلمه ( وهوخشتر ) بیان شده است
جشن فروردین و مهرگان چنین بنظر میرسد که جشن فروردین جشن دینی ایران شمالی بوده است که مهد آئین زرتشت است و آداب ورسوم اوستائی در آنجا بیشتر رایج بوده است ایرانیان شمالی این جشن را بیاد درگذشتگان خود و بنابر عقیده ای که بر فرورها و نزول نخستین فرور در روزهای همسپتمدم داشتند برگزار میکردند اما ایرانیان جنوبی یعنی هخمامنشان جشن اول سال را در مهرماه میگرفتند و آنرا فعکان مینامیدند کلمه سال در فارسی که بعنوان واحد زمانی بکار رفته است مشتق از کلمه سرد ایرانی کهن بمعنی سرد است و از اینرو آغاز آن ابتدای فصل سرد یعنی مهرماه بود است و نیز بهمین جهت است که نوروز در لهجه های میانه ایرانی نو سرد nosard و در ارمنی nava sarda. گفته میشود گویا در دوران ساسانیان که خود جنوبی بودند ولی به سنت های شمالی و اوستایی بیشتر علاقه داشتند جشن دینی فروردین در ناحیه جنوبی ایران زمین بزرگ رونق و شکوه یافت
چکیده ی تاریخچه ی فروهر"فروهر" یا "فروهر" و یا نام اصلی آن "فره وهر" (Farahvahar) در اصل نام آریایی "روح" در زبان عربی است. بیش از چهار هزار و پانصد سال پیش، زمانی که تقریبا تمام اقوام کره ی زمین سرگرم بت پرستی بودند و تمام وجود انسان را فقط و فقط همین کالبد خاکی و فانی میدانستند، درست در همین زمان، آریاییان باستان اعتقاد داشتند انسان غیر از کالبد خاکی دارای روح بوده و پس از مرگ، این روح از بدن فانی جدا شده و به جای دیگری رفته و به زندگی اش ادامه میدهد، آریاییان این منزلگاه پس از مرگ روح را "اختران" می نامیدند. نامی که آریایی ها برای آنچه که ما امروز بدان روح میگوییم انتخاب کرده بودند "فره وهر" بود، و قدمت ساخت نشان "فره وهر" به بیش از چهار هزار سال پیش بازمی گردد و جالب اینجاست که اعتقاد آریاییان به وجود "فره وهر" (روح) به پیش از زایش زرتشت بزرگوار باز میگردد و این خود جای بس افتخار است.سنگ نگاره های شاهنشاهان هخامنشی در کاخهای پرسپولیس و سنگ نگاره های شاهنشاهان ساسانی همه حکایت از آن دارد.
نشان فروهر چیست؟چهر ی یک پیرمردقرار دادن چهره یک پیرمرد سالخورده در این نگاره اشاره به شخص نیکوکار و یکتا پرستی دارد که رفتار و ظاهر مرتب و پسندیده اش سرمشق و الگوی دیگر مردمان بوده است و دیگران تجربیات وی را ارج می نهادند. بنابراین قرار دادن چهره ی یک پیرمرد به عنوان سر نگاره نشان از خرد و تجربه ی پیرمرد دارد.دست راست پیرمرددست راست نگاره به سوی آسمان دراز شده است که اشاره به ستایش و پرستش "دادار هستی اورمزد" خدای واحد ایرانیان دارد، که زرتشت در 4000 سال پیش آن را به جهان هدیه نمود، و عجیب آنجاست که پیش از زرتشت، آریاییان به وجود "فره وهر" (روح) و "اهور" (خدا) اعتقاد داشته اند.حلقه ای که در دست چپ پیرمرد استچنبره ای (حلقه ای) در دست چپ نگاره وجود دارد که نشان از عهد و پیمانی است که بین انسان و اهورامزدا بسته میشود و انسان باید خدای واحد را ستایش کند و همیشه در همه امور وی را ناظر بر کارهای خود بداند. مورخین حلقه های ازدواجی که بین جوانان رد و بدل می شود را برگرفته شده از همین چنبره میدانند و آن را یک سنت ایرانی میدانند که به جهان صادر شده است. زیرا زن و شوهر نیز با دادن چنبره (حلقه) به یکدیگر پیمانی را با هم امضا نموده اند که همیشه به یکدیگر وفادار بمانند.بالهای نشان فره وهربالهای کشیده شده در دو طرف نگاره اشاره به تندیس پرواز به سوی پیشرفت و ترقی در میان انسانهاست و در نهایت امر رسیدن به اورمزد دادار هستی خدای واحد ایرانیان است.سه ردیف پر بر روی بالهای فره وهرسه قسمتی که روی بالها به صورت طبقه بندی شده قرار گرفته است اشاره به سه دستور جاودانه پیر خرد و دانش جهان "اشو زرتشت" دارد که بعدها به نشان اضافه شد که بی شک میتوان گفت تا میلیونها سال دیگر تا جهان در جهان باقی باشد این سه فرمان پابرجاست و همیشه الگو و راهنمای مردمان جهان است. این سه فرمان که روی بالهای فروهر نقش بسته شده همان کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک ایرانیان است. بالهای "فره وهر" برای پرواز، پیشرفت و تعالی انسان به سوی اهورامزدا از این سه ردیف پر تشکیل شده و بالهای انسان تنها با حمایت این سه ردیف پر (کردارنیک، گفتارنیک، پندارنیک) توانایی پرواز و پیشرفت را دارد.حلقه ای که کمر پیرمرد را دربرگرفته استدر میان کمر پیرمرد ایرانی یک چنبره (حلقه) بزرگ قرار گرفته شده است که اشاره به "دایره روزگار" و جهان هستی دارد که انسان در این میان قرار گرفته است و مردمان موظف شده اند در میان این چنبره روزگار روشی را برای زندگی برگزینند که پس از مرگ روحشان شاد و قرین رحمت و آمرزش الهی قرار بگیرد.دو سر حلقه که به پایین آویزان گشته استدو رشته از چنبره (حلقه) به راست (خیر) و چپ (شر) کشیده شده است که نشان از دو عنصر باستانی ایران دارد. یکی سوی راست و دیگری سوی چپ. نخست " سپنته مینو" که همان نیروی الهی اهورامزدا است و دیگری "انگره مینو" که نشان از نیروی شر و اهریمنی است. انسان در میان دو نیروی خیر و شر قرار گرفته است که با کوچکترین لرزشی به تباهی کشیده می شود و نابود خواهد شد. پس اگر از کردار نیک، گفتار نیک، پندار نیک پیروی کند همیشه نیروی سپنته مینو در کنار وی خواهد بود و او به کمال خواهد رسید و هم در این دنیا نیک زندگی خواهد کرد و هم در دنیای پسین روحش شاد و آمرزیده خواهد بود.قسمت دم که سه ردیف پر داردقسمت دم نیز همانند قسمت بالها به سه ردیف پر تقسیم شده. انتهای لباس پیرمرد سالخورده باستانی ایران به صورت سه طبقه بنا گذاشته شده است که اشاره به کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک دارد. پس تنها و زیباترین راه و روش نیک زندگی کردن و به کمال رسیدن از دید "اشو زرتشت" همین سه فرمان است که دیده می شود امروز جهان تنها راه و روش انسان بودن را که همان پندارهای زرتشت بوده است، برای خود برگزیده است و خرافات و عقاید پوچ را به دور ریخته است.
انسانهای پیرامون آنها را نابود یا از زمینها اخراج کند و زمینهای آنها را در اختیار اینها قرار دهد. بخشی دیگر از این جماعات برای همین هدف به اهور متوسل شده از او یاری طلبیدند که در برابر دشمنان پیروزشان گرداند و دشمنان را از آنها دور یا نابود کند.در نتیجه ستیزه ها و درگیریها جماعات آریایی به گونه ئی ستیزه و درگیری میان پرستندگان دو خدای بزرگ آریایی بود که این حامی یک گروه و آن حامی گروه دیگر پنداشته می شد. آنها که از دیو یاری می خواستند با کسانی در نبرد بودند که در مقابل آنها از اهور یاری می طلبیدند. پرستندگان دیو _ خواه و ناخواه _ به اهور به عنوان منشا بدی و شرارت نگریستند و از دیو طلب کردند که اهور را شکست دهد تا نتواند به دشمنان آنها یاری برساند؛ و چون که پرستندگان اهور همچان نیرومند و استوار بودند، و از این زمان اهور نزد آنها به ضد خدا تبدیل شد.در بخشهائی از سرودهای ریگ ودا که هندیان باستان سروده اند و بازمانده دوران ستیزه ها و درگیریهای جماعات آریایی شرق فلات است بارها از اهور ( با تلفظ آسور ) به عنوان دشمن نام برده شده که در خور نابود شدن است؛ و از ایندر ( ایزد تندر و آذرخش ) که ایزد خشم و قهر و سوزندگی و ویران گری بوده تقاضا شده است که لشکر اهور را در هم شکند و اهور پرستان را نابود کند.این که در آئین ایرانی دیو دشمن بشریت و خالق شر و بدی و در خور نابود شدن است و طرف داری از او به کلی برای بشریت ممنوع شده است خاطره ئی است که از زمان درگیریهای آریان ماقبل مهاجرت و از هزاره دوم پیش از مسیح در اذهان ایرانیان بازمانده و همراه دیگر باورهای سنتی در درون فلات ایران پراکنده شده است
ایرانیان و ایران زمینآریان یک جانشین که اهور خدای برتر شان بود در نواحی سغدیانه و هوارزمیه و باختریه و مرغیانه و هریو و درنگیانه و هیرکانیه و رغه و اسپه دانه و نقاط دیگر ( شامل سرزمینهای ازبکستان و تاجیکستان و ترکمنستان و افغانستان و ایران کنونی ) جاگیر بودند. اینها تنها بخش از قوم بزرگ آریا بودند که نام قومی خود را برای همیشه حفظ کردند.
کوروش پس از تسخیر بابل همه بخشا داد ( اعلان عفو عمومی کرد )؛ ادیان بومی را آزاد و محترم اعلام کرد؛ برای جلب محبت مردم میان رودان و آموزش همزیستی عقیدتی به انسانها، مردوخ که کهنترین خدای بابل بود را به عنوان خدای خدایان میان رودان به رسمیت شناخته در پیش گاهش کرنش کرده بر دستش بوسه زد و او را نیایش گفت. او نه تنها هیچ کس را به بردگی نگرفت بل که به همه برده شدگان شاه بابل آزادی داد، و سپاهیانش را از به مال و جان رعایا بازداشت. در استوانه معروف به (( اعلامیه حقوق بشر )) ، این پادشاه انسان دوست چنین آمده است : من ام کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه شکوهمند، شاه بابل، شاه سومر و اکاد، شاه چهار گوشه جهان، پور کام بوجیه شاه بزرگ شاه انشان ، نوه کوروش شاه بزرگ شاه انشان، تخمه چیش پیش شاه بزرگ شاه انشان ، از دودمان شاهان روزگاران دور، شاهی که (( بل )) و (( نبو )) سلطنتش را مورد عنایت خویش قرار داده اند و قلبشان از سلطنت او خشنود است. من هنگامی که با مسالمت و آرامش وارد بابل شدم در میان هلهله های شادی مردم [ بابل ] جایگاه سلطنتی خویش را در کاخ و تخت گاه تحویل گرفتم. سرور بزرگ مردوخ دلهای نیک مردان بابلی را با من که بابل را دوست می دارم همراه ساخت، زیرا می داند که بر آن ام که او را تعظیم کنم و بستایم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند. من به هیچ کس اجازه ندادم که مردم سومر و اکاد را هراسان کند. من داراییهای مردم بابل و اطرافش را از دست برد در امان داشتم. مردم بابل که نبونهید تکالیفی را بی توجه به اراده و حکم خدایان بر آنها تحمیل کرده بود را من از تکالیف تحمیلی رهاندم و آزادی بخشیدم.
جنگهای دسته جات جماعات آریایی به شکل ستیز میان وابستگان به ایزدان گوناگون درآمد و در نتیجه نوعی خصومت ایزدان وارد پندار آریان شد که به تبع آن هر کدام از دسته جات قبایل متخاصم ایزدان حامی خویش را خدایان بر حق ، و ایزدان حامی دسته جات قبایل رقیب را خدایان دشمن پنداشتند و در مراسم عبادی خویش آنها را مورد نفرین قرار دادند. به دنبال این امر، دیو و اهورا که پیشترها مقام همسان داشتند به دو خدای متخاصم برای دو بخش متخاصم تبدیل شدند؛ یک بخش از جماعات آریایی که تا آن زمان صفت دیو برای خدای برتر خویش به کار می بردند و همواره در موارد خطر از او استمداد می کردند و به درگاه او نماز می بردند، در جنگهای قومی نیز از دیو یاری جستند تا امکانات زیستی بهتری را برایشان فراهم آورد.
مان نا )) نامی است که آشوریان به یک سلطنت محلی آذربایجان در همسایگی شمالی خودشان داده بوده اند؛ و ما از نام حقیقی کشور آنها اطلاعی نداریم، لذا آنان را با همین نام می نامیم. بدایات سلطنت آنها به اوایل هزاره پ م بر می گردد. آنها قبایلی ایرانی زبان بودند که از کناره های جنوبی و شرقی دریاچه اورمیه تا رود ارس می زیستند. در این منطقه ما با نامهای قبایل ایندرا پاتیان و آترپاتیان ( پرسندگان ایندرا و پرستندگان آذر ) آشنا استیم که نام اولی در اسناد آشوری (( ایندرا پاتیانو )) و دومی (( آتور پاتیانو )) است. پس تشکیل دهندگان پادشاهی موسوم به مان ها اتحادیه ایندراپاتیان و آترپاتیان بوده است. چنان که می دانیم، ایندرا و آتر دو خدای کهن آریایی بودند، آذربایجان نامش را از همین قبایل آترپاتیان گرفته است. کشور مان نا از جانب غرب با کشور آرمنیه ( اورارتو ) ، و در جنوب با کشور آشور همسایه بود. ایران زو در سال ۷۱۶ پ م درگذشت و پسرش آزا به جایش نشست. بغ داته امیر هوئیش دش ( منطقه مراغه ) به کمک امیران سکرتیه ( منطقه میانه ) و آندیه ( شاید منطقه تبریز ) درصدد برکنار کردن آزا و بیرون کشیدن مان نا از تابعیت آشور برآمد، آزا در نبرد با آنها در کنار کوه سبلان کشته شد، بغ داته به سلطنت نشست و کشور مان نا را از تابعیت دولت آشور بیرون برد. پسر دیگر ایران زو از شاه آشور ( سارگون دوم ) استمداد کرد. سارگون به مان نا لشکر کشید. بغ داته شکست یافته دست گیر شد و به فرموده سارگون زنده زنده پوست از تنش برکندند و لاشه اش را برای هراساندن مردم بر دار کرده گرداندند. دیگر امیران محلی آذربایجان که نامهاشان در کتیبه سارگون آمده است به سختی سرکوب شدند، هرکی در قیام شرکت کرده بود دستگیر شد و زنده زنده پوست ارتنش برکشیده شد و بر دار شد، و برخی که داوطلبانه تسلیم شدند با خانواده به سرزمینهای دور دست تابع آشور در شام تبعید شدند. نامهای ایران رز و آزا به املای آشوری آمده است که شاید شکل درستشان (( ایران اشه وهو )) و (( اشه وهو )) بوده است. اشه تلفظ دیگری از ارته است که به معنای عدالت است. نامهای آبادیهای آذربایجان که در این سند آمده است نیز ایرانی : هوئیش دش یعنی شهر خوب ، سکرتیه یعنی سنگستان. بغ داته که نام یک کاوی آذربایجان است نیز خالصا ایرانی است به معنای (( عطیه خدا )) که اکنون (( خداداد )) گوئیم. (( مجری قانون خدایی )) نیز معنا می دهد؛ زیرا (( دات )) به معنای (( قانون )) است. این نشانه ها حکایت از آن دارند که آذربایجان از سپیده دم تاریخ سرزمین آریان بوده است. نامهای شبیه این از قبیل مزدائوکو، آریائوکو، ایشتائیکو ، آریابو شتوش، و شماری جز اینها که همه به تلفظ آشوری نوشته شده است نیز از این زمان به وفور در کتیبه های آشوری که گزارشهای مربوط به آذربایجان داده‌اند آمده است که نشان گر آریایی ( ایرانی ) بودن بومیان آذربایجان است. در همین زمان در شرق اناتولی و اطراف دریاچه وان نیز به نامهای فرمان روایان از قبیل کوشتاشپی، وینداشپی ( که تلفظ آشوری گشت اسپه و وینداسپه است ) بر می خوریم، که نشان دهنده پراکندگی قبایل ایرانی زبان در مناطق شرق اناتولی است. مان نائیان معبد نداشتند، برای خدایشان پیکره نساختند، و این خبر از آن می دهد که فرهنگ آنها متاثر از فرهنگ بر آمده از تعالیم زرتشت بوده است، گرچه شاید در آن زمان هنوز دین زرتشت در میان آنها رسمیت نیافته بوده است. چنان که می دانیم، تنها قومی در جهان که برای خدایانشان خداخانه نمی ساختند قوم ایرانی بودند. تا کنون هیچ اثر هنری که خبر از خشونت بدهد نیز از مان ناها یافت نشده است، و شاید هیچ گاه یافت نشود. تشکیل دهندگان سلطنت مان نا نیاگان مردمی بودند که بعدها مغان آذربایجان از آنها برخاستند. وقتی پادشاهی ماد تشکیل شد مان ناها با حفظ سلطنت خودمختار محلی شان به پادشاهی ماد پیوستند. هرودوت در کنار پارتکانیان و آریازنتان و سه قبیله دیگر که نامهاشان را نوشته، از مغان آذربایجان نیز به عنوان یکی از شش قبیله تشکیل دهنده اولیه اتحادیه قبایل ماد نام برده است، بنا بر شنیده هائی که از ایرانیان داشته تاکید کرده که همه این قبیله ها از قدیم خودشان را آریایی می نامیدند. این مغ ها که هرودوت به آنها اشاره کرده است _ بی شک _ همین مان ناها بوده اند. در زمان پارتیان و ساسانیان مغان ادعا می کردند که از نوادگان منوچهر استند، و ادعا می کردند که زرتشت در همین منطقه دریاچه اورمیه ( درست در جائی که مرکز سلطنت مان نا بوده ) متولد شده و از قبیله ما بوده است. آنها با همین ادعا متولیان دین زرتشت شدند و تا پایان دوران ساسانی منصب تولیت دین را در انحصار خودشان نگاه داشتند. شاید ادعای انتساب زرتشت به قبیله آنها از آنجا ناشی شده بوده که آنها در زمان شاهنشاهی ماد به خاطر آن که باسواد بودند ( زیرا از نظر تمدنی پیشینه آنها بیش از حکومت گران ماد بود، و اسناد آشوری نیز خبر از وجود دبیران نویسنده در دربار مان نا می دهد ) اوستا را تلاوت می کردند و در مراسم عبادی نیز پیشوایی می کردند. معلمان و مربیان دینی فرزندان خاندان سلطنتی ماد و هخامنشیان از میان همینها بوده اند. در این که مغان در زمان پارتیان و ساسانیان انحصار کنندگان تولیت دین بودند اطاعات کافی وجود دارد؛ از این رو می توان به یقین گفت که آنها در زمان مادها و هخامنشیان نیز موقعیت مشابهی داشته اند. کهن ترین و مقدس ترین مرکز دینی ایرانیان ( آذرگاه شیز ) در جائی که سرزمین اصلی پادشاهی مان نا بوده تاسیس شده است. اینجا مرکز کهن قبیله (( آترپاتیکان )) بوده که در اسناد آشوری از آنها با نام (( آترپاتیانو )) یاده شده است. داستان انتساب زرتشت به قبیله مغان که خود اینها در زمان ماد و هخامنشی جعل کرده بوده اند تا اواسط زمان هخامنشی چدان در مناطق غربی فلات ایران و از جمله در کت پتوکه و ارمنستان عمومیت یافته بوده که نویسندگان یونانی از زرتشت با صفت مغ، و از دین زرتشت با نام (( دین مغان )) یاد کرده اند که چند هزار سال پیشتر می زیسته است.
جشن کریسمس جشن کریسمس = جشن ( یلدا ) _ تولد میترا حضور میترا با نام بابانوئل کریسمس که بیست و پنجم دسامبر است با چند روز اختلاف همان جشن یلدای کهن میتراگرایی است که بعنوان زادروز میترا در اکثر نقاط جهان جشن گرفته میشده است. هرچند یلدا به معنی شب بلند آمده است اما در اصل و زبان آشوری به معنی ( تولد ) است که ولد و میلاد در زبان تازی نیز از همین یلدا که به معنی میلاد میترا است ، خارج شده است. چهره بابانوئل با کلاه مخروطی همان کلاه میترا است و ریش سپید نشانه پیری میترا و قبای سرخ نیز لباس کهن ایرانی است که سرخی آن بیانگر مژده و شادی و شور می باشد و گفتنی است که تا قبل از زردشت ، میترا ( و یامهر ) هدایایی در شب بلند یلدا برای کودکان میآورده است‌.
یک ملت خانواده ای میماند که میبایست به اصل و اصول خویش افتخار نموده و حتی بدیها را در جهت خوبی و نیکویی ترمیم کند. ملیت در طول تاریخ برترین جایگاه پیوستن و همبستگی مردم بوده است. هرچند در هنگامه هایی اندیشه ها و ادیان و مذاهبی بر این اصل پیشی گرفته اند، اما ره آوردهای جدید در هر سرزمینی بی تاثیر از داشته های کهن ملی هر ملتی نبوده است! بدین روست که ما از این پس از ( تاریخ هفت هزار ساله آریایی _ میترایی ) سخن می گوییم و چنانچه گفتیم با سنجی که از اولین نشانه های زندگی و تمدن آریایی در نجد ( فلات ) ایران ، و آن هنگامی که تاریخ آن را میتوان در حدود هزاره پنجم پیش از میلاد قرار داد و میتوانیم پیشرفتی را که در تمدن مادی ساکنان نجد ایران رخ داده تقریبا بدون انقطاع تعقیب کنیم و پیدایش میترا ، اولین آئین و خداوند ایرانی بدست آورده ایم تا سقوط شاهنشاهی در ایران و حاکمیت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در ایران باستان مذاهب متعددی آمده که قدیمی ترین پرستش بعضی از قوای طبیعت بوده است ادیان قدیم که هریک را منشاء دیگری بود در آیین مزدایی که در سرتاسر ایران انتشار یافت حل شدند . مزدا به معنی دانا است. مزدا ، خدای حکیم همچنین خدای دیگر موسوم به اهورا قدرت یافت. اهورا مظهر نیرو بود و این نیرو به دانایی در پیوست و هر دو خدای توانایی برای عالم تشکیل دادند. موسوم به اهورامزدا یا اورمزد وقتی پارسیان به سرزمین ایران درامدند، اورمزد را برگزیدند و او را خدای بزرگ عالم خود دادند ولی در مقابل او خدای دیگری ساختند که مظهر شر در عالم بود. زیرا اورمزد خدای عاقل حکیم تنها مبدا خیر بود و بدین طریق از روزگار کهن ثنویت پدید آمد. آریاییان ایران با سرزمینی روبرو میشوند سواری سرزمینی که آریاییان هند میبابند اما کم آبی و خشکسالی و سختی پوسته خاک همچنان نیست که در برابر کار و تفکر و تکنیک نیز فرو نشکند و به بار ننشیند. اینست که ( آریائیان ) چون وارد ( سرزمین ایران ) میشود بسرعت از صورت ( قبایل دامدار ) و ( چادر نشین ) وارد مرحله ( کشاورزی ) میشوند و اسکان می یابند و ( روستانشینی ) را در تاریخ ایران بوجود می آورند. اگر میان ( آریائیان اولیه هند و ایران ) در ابتدای ورودشان به این دو سرزمین شباهتهایی بیابیم عجیب نیست که هردو از یک ریشه اند و آمده از یکجا و رسیده به سرزمینهایی متفاوت، امکانات دگرگون زمین بعدهاست که دیگر گونشان میکند و هنر و فلسفه شان را اشکالی متفاوت می بخشد. تاریخ نشان میدهد که مجموعه دستگاه ( الهه هند ) در ( مذاهب ودا ) با مجموعه ( الهه میترائیسم ) مشابه است. در هند ، میترا ( شیوا ) خدا است و در ایران ، مهر در آنجا دیو خدا است و در اینجا دیو و در آنجا و اینجا هردو ( وارونا ) خداست تمام خدایان دو مذهب ( ودایی در هند ) و ( مهرپرستی در ایران ) ، پیش از ( زرتشت ) یکی هستند. اما ( مهر پرستی ) یا ( میترائیسم ) بر این اعتقاد است که ( مهر ) خدای بزرگ است و خدایان دیگر کوچکتر از او میترائیسم براساس پرستش آتش و پرستش قوای طبیعت مثل ( باد و طوفان ) _ ( خرمی و بهار ) _ ( آسمان و کوه ) _ ( جنگل و شب ) و . است‌. میترا در لغت بمعنی ( پیمان ) و ( میثاق ) است از اینرو بمفهوم کلمه به جنبه قضایی و ارزش قدرت او در جامعه انسانی میتوان پی برد‌. وی نزد ( هندوان ) ، ( خدای نظام اجتماعی ) _ ( گوهر دادگستری و عدالت پروری ) و ( مظهر عدالت الهی ) ست. میترا خدای نگاهبان زمین و آسمان یا موکل آب می باشد و با میترا خدای ایرانیان قدیم ریشه نزدیک دارد میترا بسیاری از صفاتی را که قبلا به وایو و اندرا نسبت داده میشد رفته رفته حایز شد و بدین ترتیب ( خدای جنگ و پیروزی و سرنوشت ) و همچنین ( خدای روزی دهنده ) شناخته شد‌. او بر ارابه ای که به وسیله دو اسب سفید کشیده می شود سوار است قرباتی گاونر در نظر پیروانش از فرایض دینی است و همراه نوشیدن شربت سکر آور و قدس ( هوم ) در ( سنسکریت سوم ) مراسم ستایش او برپا میگشت. قربانی گاو توسط ( میترا ) که برای حاصلخیز نمودن زمین برای اولین بار در تاریخ بشر متداول شد، بعدها به ادیان دیگر و بویژه ( قبایل حجاز ) کشیده شد. چرا میترا گاو نر را قربانی میکند؟! قربانی گاو نر توسط میترا برای حاصلخیز نمودن زمین بوده است. یعنی میترا از خون گاوان بجای کود بهره می برد تا بزمین توان حاصخیزی بدهد. در آن هنگامیکه میترا از خون گاوان بعنوان کود برای حاصلخیزی زمین استفادهمیکند هنوزکسی از برکت و سود آگاهی نداشته ست و میترا هم چون مردم را در حد رشد کافی برای درک مطلب نمی یابد به آنها رمز و دلیل کار نمی گوید و بعدها این مسئله قربانی یک روش همیشگی دینی می شود و جایگاه اصلی خود را ز دست داده و تبدیل به یک سنت بی خاصیت دینی میشود تا اینکه توسط زردشت از میان میرود. ظهور میتر از غار و فرود او از کوه! در اوستا ، میترا ایزدی با اقتدار و جنگاور شناخته شده و به اهورامزدا برای پیروزی بر اهریمن کمک می نماید‌. بنابر عقیده پیروان پیروان میترا ، ایزدمهر ( خورشید ) روزی بصورت آدمی در غار کوهی ظهور کرد و شبانانی که در آن ناحیه به چرانیدن گله های خود می پرداختند وی را دیدند و به او گرویدند‌. نظر به اینکه ابتدا بنا بر اساطیر مهرپرستان میترا در غارکوهی ظهور کرد ، از اینرو پیروانش معابد خود را در مغازه های کوه ساختند و درون دخمه ها به پرستش او پرداختند در معابد مهرپرستان که هنوزدر بعضی از نقاط غرب ایران ( مانند کنگاور ) و همچنین در بسیاری از نواحی اروپا آثاری باقی مانده است. میترا غالبا در پیکر جوانی با کلاه مخروطی شکل و موهای پریشان در حالیکه خنجری در پهلوی گاونر فرو میبرد، عقربی به تخم او آویخته، اورا می گزد، ماری به بدنش چسبپده و خونش را میمکد، نشان داده شده است. در ایران ظاهرا در زمان هخامنسیان ، میترا بعنوان همراه و یاور اهورامزدا مورد پرستش واقع میشده است‌. اما بعدها بصورت خدایی مستقل بنام مهر ( الهه آفتاب ) درآمد. در اوستا سرود و ابیاتی در مدح و ستایش ( میترا ) آمده است. در 《 ریگ و دانا 》 《 میترا 》 همراه 《 وارونا 》 زیاد آمده ولی فقط یک سرود به ستایش او اختصاص داد شده است. آئین میترا در سراسر اروپا پس از هخامنشیان در زمان سلوکیه و سپس در عصر اشکانیان ، آئین مهرپرستی از طریق آسیای صغیر و ارمنستان به کشور روم قدیم بسط و توسعه یافت و در سرتاسر اروپا گسترده و همه گیر شد. آئین میترا توسط سربازانی که از ارمنستان بسوی غرب سرازیر شده بودند بتمامی اروپا فراگیر شد‌. پرستش میترا نه تنها در شهر روم که هنوز معبدی از او موجود است رواج یافت، بلکه آئین مهرپرستی در ممالک اروپا از مشرق به مغرب گسترش یافت. یعنی از سواحل دریای سیاه تا جزایز بریتانیا پیروان کثیری پیدا کرد. چنانچه سال ۳۰۷ میلادی لیسینیوس در کنار رود دانوب معبدی به نام میترا بنا کرد. در سال ۱۹۵۴ یک مجسمه نیم تنه از میترا در مرکز شهر لندن از زیر خاک بیرون آمد که فعلا در موزه شهرداری لندن نگاهداری میشود . در روی دیوار رومیها در شمال انگنده نیز نقشهای میترا دیده می شود. و نیز در اکثر شهر های نشانه ها و مهرابه هایی از میترا کشف شده است‌ و کلا تا قرن سوم میلادی در اکثر کشورهای اروپایی چون آلمان ، فرانسه، سوئیس ، ایتالیا، انگلیس و کشورهای اروپای شرقی ، آئین میترا از ادیان با ارزش و فراگیر مردم این سرزمینها بوده است. پس از انکه مسیحیت جایگزین آئین میترا شد اکثر آداب و رسوم و سنن میترا گرایی زیر پوشش مسیحیت در جوامع اروپایی باقی ماند از جمله: جشن کریسمس = جشن ( یلدا ) _ تولد میترا حضور میترا با نام بابانوئل = که همین عمو نوروز ما است! جشن سیزدهین روز از بهار ( سیزده بهار ) = با عنوان عید پاک
پس از ظهور اسلام که اعراب به ایران حمله کردند، با شکست سنگین یزدگرد سلسله ی ساسانیان سقوط کرد و با گسترش روز افزون دین اسلام در خاک ایران، اعراب نفوذی صد چندان به ایران پیدا کردند و سرتاسر سرزمین ایران به دست اعراب افتاد.اما یکی از مناطقی که سرسختانه در مقابل هجوم اعراب ایستادگی نمود، شمال ایران و به ویژه سرزمین گیلان بود. . در رشته کوه های جنوبی دریای کاسپی مردمانی که آنها را کاسها ، کادوس ها و آمارد ها (ساکنان گیلان و غرب مازندران امروزی) و تپوریان( ساکنین مازندران شرقی و مرکزی امروزی) تشکیل می دادند برای دفاع از وطن و استقلال خود اعراب (نه تنها اعراب بلکه تمام مهاجمان تاریخ این سرزمین) را به سرزمین خود راه ندادند و با تمام وجود و بمانند همه ی تاریخ گذشته خود استقلالشان را حفظ کردند. پس از چندی تپوریان با اعراب صلح نمودند ولی دیلمیان برخلاف تپوریان در دفاع از وطن و مقابله با اعراب بسختی ایستادگی نمودند و به دلیل پیش بینی برنامه های یورشی اعراب، به زندگی آزاد در کوهستان خود اکتفا نکردند و در فرصتهای مناسب بر اعراب تاخته و تا پای جان سعی نمودند که آنها را از خاک ایران بیرون برانند. نخستین جنگ دیلمیان با تازیان بنا به روایتی معروف در سال ۲۲ هجری توسط موتا سردار یا پادشاه دیلمی بود. مهتا یا موتا سردار بزرگ دیلم که از جانب گیل گیلانشاه (معروف به گاوباره که فرزند گیلانشاه بن فیروز از سلسله گاوبارگان یا گابرگان که تختگاهش فومن بود) به مقام مرزبان پتشخوارگر منصوب شد که این در زمان پادشاهی یزدگرد سوم بود. مهتا پس از جنگ نهاوند که تازیان آنرا فتح الفتوحش” خوانده اند، سخت متأثر شد و تصمیم گرفت تازیان را از کشور ایران براند. نیت خود را با فرماندهان کل سپاه ایران که فرخان زیبندی ، سردار سپاه ری و اسفندیار فرخزاد (برادر رستم، سپهسالار معروف ایران بودکه چندی پیش در جنگ قادسیه به دست تازیان کشته شده بود) سردار سپاه آذربایگان در میان گذاشت و آنان را به همکاری دعوت کرد. آنان نیز این دعوت را پذیرفتند. اما سپهسالاری همه این لشکر و فرماندهی جنگ به عهده موتا پیشوای دیلمیان بود. آنان با هم متحد شدند و فرماندهی مهتا -که مقام مرزبانی پتشخوارگر بود- را پذیرفتند و به تمرکز نیروها در حوالی دشتبی(دستبی یا دشتپی) و تقسیم وظایف پرداختند و همگی آماده یورش به تازیان شدند. در این هنگام حکمرانی همدان بر عهده نعیم بن مقرن بود و بنا داشت پس از تحکیم موقع خود به سوی ری بتازد و آنجا را تصرف کند. در این هنگام یزدگرد غرب ایران را رها کرده و واگذار کرده بود. نعیم بن مقرن که آمادگی و گرد آمدن این لشکرها را شنید ، به سختی هراسناک شد و نامه ای به عمر خلیفه دومشان نوشت. وی با تمام قوایش از همدان گریخت و مهتا نخستین حمله را به قوای تازیان در دشت دستبی(دشتبی)» انجام داد. در ناحیه واجرود» و به روایتی در منطقه داکان و جرندف» که بین قزوین و همدان واقع است جنگیسخت در گرفت که طبری در توصیف این جنگ در کتابش می گوید در سختی بزرگی، تلفات و جانکاهی کمتر از جنگ نهاوند نبود. افراد زیادی از دو قوا از دست رفتند که از جمله آنها مهتا فرمانده کل قوای سه گانه ایرانیان و امیر دیلمیان بود که بر سر ایمان خود و میهن پرستی به خاک افتاد تا خاک میهن را به مهاجمان ندهد.( البته به روایتی دیگر در ابتدا این جنگ را مهتا و یارانش به سود خویش به پایان بردند و تازیان را در محاصره قرار دادند. ولی نعیم بن مقرن با رشوه دادن و خریدن یک قوم کوچک نیروهای خود را در یکی از شبها به پشت نیروهای ایرانی رساند و با باز کردن آب سد در سرمای اوایل زمستان موجب کشته شدن مهتا شد). کشته شدن مهتا باعث شد که سپاه ایران تاب ایستادگی نیاورده ، به سرعت پراکنده شوند و هر دسته راه ولایت خود پیش گرفت. لشکریان فرخان زیبندی به سوی ری و لشکریان اسفندیار فرخزاد به جانب آذربایجان راه پیش گرفتند. جنگجویان دیلم نیز عقب نشینی کرده و در ناحیه ابهررود» به تجدید قوا پرداختند و به خاطر میهن و به یاد مهتا دوباره آماده پیکار شدند و به جنگ پرداختند و البته این نبرد نیز چاره ای درپی نداشت و به پیروزی اعراب منتهی شد. اما دیلمیان به فرمان پادشاه گیل گیلانشاه به جنگهای دفاعی و یورشی ادامه دادند. گرچه این جنگ به شکست منتهی شد و سردار دیلمی به خون غلتید، ولی نام دیالمه و رشادتها و دلیری های آنان را برای همیشه در تاریخ ایران پر آوازه و ماندگار ساخت. به نظر میرسد نام حقیقی سردار آن روزگار گیلان مهتا » بوده که عرب آن را موتا » دانسته و در اشعار و روایات یا تاریخ به همان صورت موتا ثبت شده است. نام و یاد مهتا و مهتاهایی که بخاطر میهن بر خاک افتادند گرامی و راهشان پررهرو باد.
در سال 98 هجری قمری، به دستور سلیمان بن عبدالملک، یزید بن مهلب امیر خراسان شد. یزید پس از گشایش بخش‌هایی از فرارود برای سلیمان فتح‌نامه نوشت و سلیمان در پاسخ فتح‌نامه از یزید پرسید چرا آنچه را به قتیبه عیب می‌کردی، خود نمی‌کنی و آهنگ فتح طبرستان نمی‌نمایی؟ بدین جهت یزید لشکریان عرب، خراسان و ماوراءالنهر را برداشته و به دهستان حمله نمود. حاکم دهستان (صول) گریخت و مدتی بعد از یزید امان خواست.سپس سپاه یزید دو قسمت شدند، گروهی به سرکردگی ضریس به سمت گرگان رفتند و خود یزید به تمیشه حمله کرد. اسپهبد فرخان نیز با فراهم کردن لشکری از طبرستان و گرگان و دیلمان، به جنگ یزید رفت و در تمیشه و ساری چندین بار دو سپاه جنگیدند که در این میان چند پیروزی از آن عرب‌ها و چند پیروزی از آن طبرستانیان گشت. سرانجام فرخان تصمیم گرفت که به سمت دیلم عقب‌نشینی کند؛ اما پسر بزرگش، دادمهر، وی را پشیمان نموده و پیشنهاد داد تا با فرستادن نامه به دیلمیان از آن‌ها درخواست نیرو کنند. پس از انجام شدن این نظر، ده هزار نفر به لشکریان طبرستان پیوستند و اسپهبد دوباره آماده نبرد گشت. گرچه ابتدا یزید توانست اسپهبد را شکست دهد اما لشکریان فرخان به مناطق کوهستانی رفته و با انداختن سنگ و تیر به سوی مسلمانان، توانستند پانزده هزار تن از آنان را بکشند. همچنین لشکرگاه یزید را غارت نموده و خیمه‌هایش را سوزاندند.پس از این شکست یزید، شخصی به نام حیان نبطی را که نژادی دیلمی داشت، نزد اسپهبد فرستاد و از او خواست تا اجازه دهد لشکریانش طبرستان را ترک کنند و در قبال این به حیان گفت که حاضر است تا سیصد هزار درهم بپردازد.(یزید پیش از شکست پیمانی نوشت،که فرخان پانصدهزار درهم بپردازد و سالانه چهارصد بار زعفران و چهارصد مرد که برسرشان سپر و در دستشان بالشی حریری و. است به حاکمان عرب دهند) اسپهبد پس از گفتگو با حیان حاضر شد که در ازای گرفتن سیصد هزار دینار از یزید بن مهلب و پنج هزار درهم از حیان و همچنین استرداد تمام اسیران و فروگذاشتن قلمروش، تقاضای یزید را بپذیرد. پس از این واقعه، فرخان بزرگ خود به تمیشه رفت و اسیران را به مرز و بوم خویش بازگرداند. در واقع لشکرکشی یزید بن مهلب که واپسین تلاش امویان برای دستیابی به طبرستان بود، از سال 98 تا 99 هجری قمری به طول انجامید و سرانجام به شکست پایان یافت و بدین ترتیب عمر بن عبدالعزیز، خلیفه اموی، در سال 99 هجری، یزید را از خراسان به عراق بازگرداند. یزید که وعده قطاری از غنائم را به خلیفه داده‌بود، پس از بازگشت به زندان افتاد. اسپهبد فرخان نیز پس از آن به مرمّت و بازسازی شهرها و آبادی‌ها پرداخت.
چنانکه می دانیم، دولت نابوده شده آشور دارای دین رسمی بود. دولت ماد بسیاری از نظاماتش را از آشوریان اقتباس کرده بود. داشتن دین رسمی و همگانی نیز یکی از مستمات شاهنشاهی ماد بود. شرط لازم تداوم شاهنشاهی مستم آن بود که وحدت دینی و عقیدتی در سراسر سرزمینهای تابع شاهنشاهی ایجاد گردد، و این مستم همه گیر شدن دین زرتشت در میان ایرانیان و ذوب شدن دینهای کهن ایرانی رسوخ یافته بود، و نامهای برخاسته از تعالیم زرتشت ( همچون فرورتیش و هو خشتر ) نشان می‌دهد که این تعالیم تا سده هشتم پ م در میان قبایل ماد ریشه ط بوده است. ( به یاد داریم که پدر دیائوکو نامش فرورتیش بود ، و پیش از او نیز نام کاوی خشتر را در نوشته های آشوریان دیدیم. ) تشکیل دین رسمی و ترویج آن نیز مستم تدوین تعالیم دین بود _ تعالیمی که به زرتشت نسبت داده می شد و قرار بود که به عنوان مرجع آداب و رسوم عبادی و همچنین احکام قضایی و واجبات کشوری دادی مورد پیروی قرار گیرد ، و نیر براساس آنها برای معاملات و داد و ستدها احکام و مقرراتی وضع شود. این داستان شاید راه به جائی ببرد و مبتنی بر یادهای مبهم جمعی بازمانده از روزگار مادها بوده باشد. می توانیم تصور کنیم که ضرورت تشکیل دین رسمی و همگانی سبب شد که هو خشتر دبیرانی را مامور کند تا تعالیم زرتشت را برایش تدوین کنند. به یاد داریم که سلطنت مان نا چندین سده دیرینه تر از سلطنت ماد بود، سپس بخشی از شاهنشاهی ماد را تشکیل داد. لازم به توضیح نیست که نظامات سلطنتی( از جمله تشکیلات دینی ) در مان نا دارای سابقه طولانی بوده است. نشانه هائی نیز از وجود دبیران نویسنده در مان نا خبر می دهد، درحالی که تاکنون هیچ اثری از اینکه مردمی از قبیله سلطنتی ماد خواندن و نوشتن می دانسته اند به دست نیامده است. در یک سند آشوری خبر فرستاده شدن ستون یاد بود از طرف شاه مان نا به دربار شاه آشور آمده ، که حتما ستونی بوده که بر رویش مطالبی ( مثلا سوگند نامه پابندی به عهد و پیمانهائی که شاه مان نا در حضور شاه یا خدای آشور سپرده بوده ) نگارش شده بوده است، و این دلیل بر آن است که در مان نا تشکیلات دبیران سلطنتی وجود داشته که چه بسا خواندن و نوشتن را در آشور یا آرمنیه آموخته بوده اند. به عبارت دیگر، پیش از تشکیل پادشاهی ماد سواد داری در میان افرادی از وابستگان به دربار مان نا رواج داشته. پیش از این دیدیم که کاوی ها در دوران ماقبل ماد هم امیر بودند و هم رهبر دینی. خاندان سلطنت مان نا نیز می توانسته شامل این تعریف شود ؛ زیرا هر چند که مان نا از نظر تمدنی چند مرحله از زمان کاوی ها پیشرفته تر بود، ولی خاندان سلطنتی مان نا سرپرست دین هم بودند. می توان تصور کرد که دبیرانی که احتمالا تعالیم زرتشت را برای دربار شاهی ماد تدوین کردند مردمی از قبیله سلطنتی مان نا بودند که خواندن و نوشتن می دانستند و از رهبران دینی مان نا بودند. برای این فرض دلایلی وجود دارد: مغان زمان ساسانی از نبیرگان مردمی بودند که روزگاری در همین کشور مان نا می زیستند؛ آنها زرتشت را منتسب به قبیله خودشان می دانستند. منحصر کردن زمان ظهور زرتشت توسط نبیرگان این مغان در زمان ساسانی به اواخر دوران سلطنت هو خشتر را باید در پیوند با آغاز رسمیت یافتن دین زرتشت در دربار ماد دانست؛ البته دینی که اسم زرتشت را بر خود داشته ولی همه رسوم و آدابش را از دینهای کهن منطقه گرفته بوده، از جمله تقدس آذر که توسط همین تدوین کنندگان تعالیم زرتشت به زرتشت نسبت داده شد. تقدس آذر در سلطنت ماد رسمیت یافت. در سنگ نگاره ئی بر فراز گوی که احتمالا از آن هو خشتر باشد نشان داده شده که شاه در برابر آذر ایستاده مشغول عبادت است و مغ در سوی دیگر آذر ایستاده و امامت می کند ، و احتمالا اورادی که به زرتشت نسبت داده بوده اند را می خواند. شاید در همین زمان بود که عبارت (( دین مزدایسنیش )) ( دین مزداپرستی ) ابداع شد تا از آئینی که اینک رسمیت یافته بود تعریف دقیقی به دست داده شود، دینی که بر پرستش آفریدگار و پروردگار یکتای نادیده وصف ناپذیر بنا شده بود. اگر این فرضیات و حدسیات بتوانند ما را قانع کنند، می بایست که مغان مان نایی را تدوین کنندگان حدود و ثغور آن دین طبیعی بر آمده از سنتهای دیرینه مردم بخش شمال غربی فلات ایران دانست که به زرتشت نسبت دادند، و نام دیگرش (( دین مغان )) شد، چنانکه همه مورخان یونانی باستان آن را (( دین مغان )) می نامندند، و حتی زرتشت را مغ می پنداشتند. احتمالا بخشهائی از اوستا، از جمله گاته ها و یسنه هفت بندی، و بخشهائی از یشتها و بن دهشن و وندیداد، به ویژه داستانهای حماسی و اساطیری نیمه شرقی فلات ایران، در همین زمان گرد آوری و تدوین شد. هر چند که یقینا سروده های زرتشت در سینه های مومنین به دین او محفوظ بوده ، ولی تصور می رود که این تعالیم و آنچه بخشهای بسیار کهن اوستا نامیده می شود تا آن زمان به صورت پراکنده در برخی از مناطق نیمه شرقی فلات مدون شده بوده است. مغان بی خبر از همه آنچه در این متون آمده بوده ، و به کلی ناآشنا با اشخاصی که نامشان در اوستا آمده و همچنین نامهای جایهای دیرینه که دیگر تغییر نام داده بوده، به دستور شاه ماد متصدی گرد آوری و تدوین تعالیم زرتشت شدند. تدوین تاریخ برای قوم ایرانی نیز ضرورت پیدا کرده بود تا قدمت تاریخی شاهنشاهی را نشان دهد. همان گونه که آشوریان و کلدانیان تاریخ مدون چندهزارساله داشتند و به آن می بالیدند، ایران نیز می بایست که دارای تاریخ مدون شود؛ و این نیز از مستمات دولت شاهنشاهی بود. تصور اینکه روایتگران داستانهای حماسی از مرکز و شرق فلات ایران دعوت شدند تا دانسته هایشان را در اختیار مغان قرار دهند که باز نویسی شود خردپذیر است. داستانهای نیاکان و تلاشهای تمدنی شان و جنگهای پیروزمندانه شان با بیگانگان اشغالگر ( اژدهاگ بیوراسپ ) و تشکیل نظامهائی که سلطنتهای پهناور جمشید و فریدون و ایرج و کی کاووس و کی خسرو و کی کواد و لهراسپ و گشتاسپ و اسفندیار نامیدند، و پهلوانیهای نریمان و زال و رستم و سهراب و اسپندیار امثال آنها ، به علاوه شرح زندگی پر افتخار زرتشت، به عنوان مظهر هویت ملی ایرانیان وارد اوستا شد. این داستانها تداوم دیرینه دین و سلطنت در ایران را نشان می داد، و برای شاهنشاهی ماد قدمت تاریخی هزار ساله و بیشتر ایجاد می کرد. این داستانها به مثابه شناسنامه ملی ایرانیان بود. مردمی که از این زمان به بعد این داستانها را در جای کشور از زبان مغان و روایتگران حماسه ها می شنیدند با شنیدن سرگذشت پیروزمندانه نیاکان خویش مالامال از غرور و عرق ملی می شدند و حس سلحشوری در آنها اوج می گرفت، و آماده می شدند که هر چه بیشتر برای تقویت پایه های شاهنشاهی ماد که مظهر وحدت و قدرت و شکوه ملی بود جانفشانی کنند. سپهداران و پهلوانان کشور وقتی می شنیدند که رستم با آن زور و بازو و با آن قدرت و عظمت و نیروی هزار مرده که داشت با دل و جان در خدمت شاه و دربار ایران بود و هدفش آن بود که ایرانی و شاه ایران شاد باشند، طبیعی بود که در درون خودشان بکوشند تا از خویشتن نسخه دوم رستم را بسازند و با دل و جان فرمانها و خواسته های شاهنشاه ماد را به اجرا در آورند. ما وقتی این داستانها ( اساطیر ) را می خوانیم متوجه می شویم که سرگذشتهای نیاکان دیرینه در سراسر کشور از شرق و غرب و شمال و جنوب به نحو بسیار زیبایی در ادغام شده اند، و ایرانیان سراسر فلات را یک قوم واحد به هم پیوسته دارای سرنوشت واحد و مرتبط نشان می دهند. البته وقتی این داستانها تدوین می شده چنین تعمدی در کار نبوده ، ولی از آنجا که روایتگران از سراسر فلات ایران آمده بوده اند، به طور خود به خودی چنین موزائیک زیبائی ایجاد شده است. طبیعتا تدوین کنندگان تعالیم زرتشت متولیان دین رسمی نیز شدند، و نخستین بار در تاریخ ایران طبقه متولیان دین ظهور یافت که نامش منتسب به قبیله مغان بود. قبیله مغان یکی از قبایل تشکیل دهنده اتحادیه ئی بوده که پیشترها سلطنت مان نا را تشکیل می دادند. آنچه سبب شده که همین مغان چند سده بعد از این زمان ادعای انتساب زرتشت به خودشان و ادعای مالکیت تاریخی دستگاه تولیت دین زرتشت کنند را نیز باید در همین موضوع جستجو کرد. ورود ایزدان مطرود زرتشت به آئین منتسب به زرتشت، و رواج پرستش (( آذر )) و (( میتر )) و (( اناهیته )) را نیز باید به همین مغان تدوین کننده دین رسمی ماد نسبت داد. تصور اینکه تقدس و پرستش این ایزدان در دورانهای متاخرتر از دوران ماد وارد دین زرتشت شده باشد دشوار است؛ ولی تعمیم پرستش آنها که توسط همین مغان ترویج می شد به کندی در درون فلات ایران تحقق پذیرفت، به گونه ئی که از زمان خشیارشاه به بعد در پارس نیز شروع به تعمیم یافتن کرد، در زمان اردشیر دوم پرستش میتر و اناهیته در کنار اهورمزدا رواج یافت، و پرستش دیگر ایزدان کهن آریایی نیز تا پایان دوران هخامنشی همه گیر شد. رسم قربانی حیوانات برای خشنودی خدا و همچنین نوشیدن هومه که زرتشت صریحا ممنوع اعلام کرده بود توسط این مغان تبدیل به بخشی از مراسم آئینی ( طقوس ) شد، و در بخشی از اوستا تدوین شده توسط آنها و اخلافشان از زبان زرتشت برای اجرای این مراسم آئینی احکام و مقررات و آدابی وضع گردید، تا جائی که هومه به معنویت مقدسی تبدیل شد که اهورمزدا آن را آفریده بود تا به عنوان عنصر شادی آفرین و زندگی افزا در خدمت مزدایستان باشد. به خلاف دیگر ادیان خاورمیانه یی که به هنگام تدوین کتاب دینی شان به برده گیری و برده فروشی و برده داری به عنوان یکی از مستمات جامعه دینی نگریسته احکامی برای به بردگی گرفتن انسانهای آزاده غیر خودی و خرید و فروش انسان وضع کرده اند که از جانب خدایشان فرستاده شده بوده، در جامعه ایرانی از آغاز تشکیل سلطنت ماد تا پایان شاهنشاهی ساسانی چند بار اوستا باز تدوین شد، ولیتنها موضوعی که هیچ گاه در احکام دینی اشاره ئی به آن نرفت برده گیری و برده داری و خرید و فروش انسان بود. زیرا برای ایرانی قابل تصور نبود که بشود یک انسان آزاده را به پایه حیوانات پائین آورد و او را خرید و فروش کرد. متون دینی ایرانیان چنان در قبال برده داری خاموش است که انگاری اصلا خبر نداشته که موجودی به نام برده در جهان وجود دارد و می شود انسانهای آزاده را مثل هر حیوانی به تملک در آورد و او را به بازار برد و به همراه کالاها و خر و گاو و گوسفند به معرض فروش نهاد. دین و فرهنگ ایرانی به برده داری به عنوان موضوع (( عدم )) نگریست و درباره آن مطلقا سکوت کرد. به خاطر این نگرش فرهنگی بود که از آغاز دوران مادها تا پایان دوران ساسانی هیچ گاه برده داری و خرید و فروش انسان در جوامع ایرانی رواج نیافت. تنها کتاب دینی جهان که برده داری را تایید نکرده است اوستا است.
در آغاز سده ششم پ م خاورمیانه باستان چهار پادشاهی تقسیم شده بود: ایران که از همه نیرومندتر و پهناورتر بود و قلمروش از آمودریا تا کرانه غربی فرات میانی شامل نیمه شمالی عراق کنونی و تا رود قزل ایرماق در ترکیه کنونی بود ؛ بابل که نیمه جنوبی عراق کنونی به اضافه کشورهای سوریه و فلسطین و اسرائیل و اردن کنونی را داشت؛ مصر که شامل مصر و نیمی از سودان کنونی و لیبی کنونی بود؛ و لیدیه که نیمه غربی ترکیه کنونی را داشت. در میان این چهار دولت، ایران ابرقدرت واقعی بود. کشوری به نام یونان هنوز بر صحنه جغرافیای جهان ظاهر نشده بود، و شهرهای یونان در پراکندگی و عقب ماندگی واقعی دست و پا می زدند. به بیان دیگر ، سرزمینهای خاورمیانه یی شرق دریای مدیترانه میان دو پادشاهی مقتدر تقسیم شده بود: یکی دولت بابل بود با پشتوانه تمدنی چند هزار ساله و تجارب ارزشمند در علوم و فنون و هنرها و آداب ؛ و دیگری دولت ماد که اینک وارث ثروتهای عظیمی شده بود که در آشور به دست آورده بود و کلیه تجارب تمدنی آشوریها را نیز به خدمت خویش در آورده بود. بابل در آن روزگار مهد تمدن و مرکز علم و فرهنگ به شمار می رفت. علوم فلک و اختر شناسی و هیات و ریاضیات و پزشکی و فنون شهر سازی و معماری در بابل به اوج شکوفایی رسیده حکمت و فلسفه در نهایت تعالی ، و هنرهای نقاشی و پیکره سازی در حد کمال بود، و کاخها و معابد بابل در همه خاورمیانه ( خارج مصر ) از نظر شکوه و زیبایی همتا نداشت. نبوخد نصر که وارث همه زمینهای زیر سلطه آشور در غرب فرات شده بود در اندک زمانی نیتیهای داخلی امیر نشینان حلب و صیدا و دمشق و کنعان و یهودا را بی رحمانه با در هم کوفتن شهرها و کوچ دادن بومیان رودان فرو خواباند، و امنیتی گورستانی بر قرار داشته جریان باج و خراج به درون بابل را تامین کرد. هوخشتر شهر هنگمتانه ( همدان ) را که مرکز پادشاهی ماد بود به تقلید از شاهان آشور و بابل و بابر خودداری از خدمات صنعتگران و معماران و هنرمندان آشوری و مان نایی، با برافراشتن کاخهای مجلل و کشیدن خیابانهای وسیع و ایجاد باغها و گردشگاههای زیبا آراست و به یک شهر عظیم و پر شکوه مبدل کرد. او برای خود بارگاه و دربار پرابهت به وجود آورد، و به روال شاهان آشور یک ارتش منظم با لباس متحدالشکل تشکیل داد که افرادش رخت ارغوانی بر تن داشتند و از بهترین جنگ افزارهای روز برخوردار بودند . هوخشتر در کشورش دست به یک سلسله اقدامات عمرانی نیز زد و همزمان با آن به صدد گسترش قلمروش در شرق و جنوب بر آمده دامنه کشورش را در شرق به آمودریا ( رود جیحون ) رساند. به هنگام لشکر کشیها سپاهی در اختیار ارتش شاهنشاه قرار دهند. در بسیاری موارد خود شاهان خود مختار به عنوان فرمانده سپاه خودشان در لشکرکشی شرکت می کردند. کوته سخن آنکه ایران در زمان هو خشتر چندین شاه خودمختار داشت، و شاه ماد شاه شاهان بود، و _ آن گونه که در نوشته های داریوش بزرگ آمده است _ لقب (( خشیتیا خشیتی )) داشت که در زمان پارتیان (( شاهان شاه )) تلفظ گردید. سلطنتهای خودمختاری که در زمان مرگ هو خشتر کشور شاهنشاهی ماد را تشکیل می دادند، علاوه بر همدان و توابع که مرکز شاهنشاهی ماد بود، عبارت اند از : ۱ ) امیرنشین مان نا که پیش از این شناختیم ؛ ۲ ) سکه شیانه شامل سرزمینهای واقع در شمال ارس تا کوههای قفقاز؛ ۳ ) آرمنیه، شامل ارمنستان کنونی و بخشی از شرق ترکیه کنونی که تشکیل دهنده آرمنیه قدیم بود؛ ۴ ) کت پتوکه واقع در شرق رود هالیس ( قزل ایرماق کنونی ) تا مرزهای ارمنستان و کوههای شمالی کردستان ( اینجا نیز سلطنت خودمختار سکه های ایرانی وجود داشت )؛ ۵ ) رغه ( ری ) از نواحی غربی قزوین تا دماوند کنونی به سوی جنوب تا مرزهای اسپه دانه؛ ۶ ) اسپه دانه ( اسپهان ) واقع در جنوب رغه و شمال پارس ؛ ۷ ) الی پی، شامل سرزمینهای واقع در جنوب ماد تا مرزهای عیلام قدیم ؛ ۸ ) پارس ، شامل پارس و خوزستان و کرمان و یزد تا کرانه های شمالی دریای پارس ؛ ۹ ) درنگیانه ، واقع در پیرامون درباچه هامون و رود هیرمند، شامل سیستان کنونی ایران . ( بخش اعظم درنگیانه اکنون در افغانستان است )؛ ۱۰ ) هریو ( هرات ، که اکنون تماما در افغانستان است جز نوار باریکی که در ایران است )؛ ۱۱ ) مرغیانه ( مرو ، که اکنون در کشور ترکمنستان است )؛ ۱۲ ) پرتو ( پارت ، که اکنون بخشی از آن در ترکمنستان و بخشی در افغانستان و بخش کوچکی در ایران است )؛ ۱۳ ) هیرکانیه ( گرگان ، که اکنون نیمی از آن در ترکمنستان است ). وسعت بسیاری از این سلطنتهای خودمختار از وسعت خاک اصلی پادشاهی سابق آشور و همچنین خاک اصلی کلده و بابل آن هنگام به مراتب بیشتر بود. وسعت کشور شاهنشاهی ماد در زمان درگذشت هوخشتر چندان بود که تا پیش از آن در تاریخ جهان سابقه نداشت. تنها اقوام غیر ایرانی که در درون قلمرو این شاهنشاهی واقع می شدند، یکی قوم آشور بود و دیگر قوم کوچک خوزی ( که ما نام عیلامی می شناسیم ) . مردم آرمنیه نیز هر چند که ایرانی نبودند ولی آریایی و از نظر نژادی عموزادگان ایرانیان بودند. بقیه مناطقی که نام بردم همگی ایران زبان بودند و در درون فلات ایران ( ایران زمین ) قرار داشتند؛ و همان مردمی بودند که چند سده پیشتر در اوستا با نام (( ایران )) از آنها یاد شده و دیگر سرزمینهای ایرانی نشین، شامل سغد و خوارزم ( که اکنون ازبکستان است ) ، باختریه ( بلخ ، که تاجیکستان و شرق افغانستان است )، مکه ( مک کران ، که اکنون بلوچستان است، و بیش از نیمی از آن در کشور پاکستان است )، به علاوه سرزمینهای ایرانی نشین سکه های شرقی از بقایای توران باستانی ( در کرانه های سیر دریا در شرق ازبکستان کنونی ) ، بعدها در زمان کوروش بزرگ ضمیمه دولت شاهنشاهی شدند. سرزمینهای ایرانی نشین گیلان و مازندران نیز در زمان کوروش بزرگ ضمیمه کشور شاهنشاهی شد.
خشتریته که پیر سال شده بود در سال ۶۲۵ پ م درگذشت، و پس از او پسرش به سلطنت رسیده لقب هو خشتر را بر خود نهاد. هو خشتر به معنای (( خسرو نیک سیرت )) است. این صفت خبر از آن می دهد که فرهنگ مزدا یسنه تا این زمان در میان قبایل ماد ریشه دوانده بوده است. هو خشتر را هردوت پسر فرورتیش معرفی کرده و نامش را (( کیاکسار )) نوشته است که تلفظ یونانی (( کاوی خشتر )) است. این که هرودوت نام خشتریته را از روایات شفاهی ایرانیان شنیده بوده ولی فراموش کرده بوده است دور از پذیرش خرد نیست، زیرا _ چنان که می دانیم _ روایتهای او عموما مبتنی بر داده های شفاهی بوده که از کسان آگاه مورد اعتماد می گرفته است. او پس از فرورتیش نام هو خشتر را آورده، و نام خشتریته که در اسناد آشوری به آن تصریح شده و گزارشهای بسیار مهمی درباره اش آمده از قلم او افتاد است. تاریخی که او برای آغاز سلطنت هو خشتر ذکر کرده سال ۶۲۵ پ م است که با رخدادها همخوانی دارد؛ ولی از زمان شکست و تبعید دیائوکو تا آغاز سلطنت هو خشتر ۹۰ سال فاصله است، و روایت هرودوت این فاصله را به ۲۲ سال کاهش داده است. در گزارش او مرگ دیائوکو و آغاز سلطنت فرورتیش سال ۶۷۵ پ م است، که درست همان سالی است که خشتریته _ پدر فرورتیش _ مراحل تشکیل اتحادیه قباضیل ماد را پشت سر گذاشته بوده و دست به کار تشکیل اتحادیه بزرگ خویش با مان نا اشکودها بوده است. پس تردیدی که هرودوت نام خشتریته را در اثر یک اشتباه یا فراموشی از قلم افکنده است و زمان سلطنت او را شامل زمان فرورتیش کرده است. زمان سلطنت فرورتیش ( بعلاوه خشتریته که او از قلم افکنده است ) در گزارش او ۲۲ سال است، و این ۲۲ سال برای دوران ریاست فرورتیش درست است ( از سال ۷۰۰ تا ۶۷۸ ) . اما فاصله میان مرگ فرورتیش تا مرگ خشتریته و روی کار آمدن هو خشتر از قلم هرودوت افتاده است ولی این که سکه ها در زمان خشتریته در آذربایجان دردسرهائی ایجاد می کرده‌اند و خشتریته قادر به سرکوب آنها نبوده است، امری کاملا منطقی است و از رقابت این قبایل تازه وارد به سرزمینهای جنوب ارس با قبایل بومی بر سر تصرف زمینها و چراگاههای منطقه و نیز تلاش سران آنها برای سلطه بر دیگر قبایل و تشکیل اتحادیه های نوین خبر می دهد. این امر می تواند که از آغاز تشکیل سلطنت ماد برای ۲۸ سال ادامه داشته باشد. به گونه ، تفسیر سخنان هرودوت به گونه ئی منطقی به پیش می رود. سکه ها در این مدت به عنوان نیروهای پراکنده و خودسر در آذربایجان فساد می کردند، و خشتریته توان سرکوب آنها را نداشت. پس از آن هو خشتر آنها را به اطاعت و مسالمت کشاند. برای آن که گزارش سرکوب سکه ها که هرودوت پا است را رخداد تاریخی بدانیم می توانیم تصور کنیم که هوخشت کدر در جشنی که به مناسبت تاج گذاریش در نوروز ۶۲۵ پ م برگزار کرد، پس از کسب موافقت محرمانه سران قبایل ایرانی که در این جشن شرکت داشتند، شاه سران نیرومند اشکود های سکایی را به توطئه زهر خوراند، سپس بقایاشان را به آن سوی رود ارس باز فرستاد. ارتباط با تحریکات آشوریان برای تضعیف سلطنت ماد باز خوانی کرد. در همین سالها از پادشاهی مان نا نیز به عنوان‌همسایه ماد و آرمنیه و آشور سخن به میان است. به عبارت دیگر، سلطنتی که خشتریته تشکیل داد عبارت بود از اتحادیه پادشاهیهای ماد، الی پی، مان نا، آریازنتان ، پارتکانان، و سکه های اشکود. ولی با روی کار آمدن هو خشتر این وضعیت تغییر کرد، سلطنت متمرکز تشکیل شد، رغه ( ری ) و پارس و کرمان و سیستان و خوزستان و نیز کت پتوکه در شرق اناتولی _ ضمن محفوظ ماندن سلطنتهای محلی _ به دولت ماد پیوستند، و سراسر ایران کنونی به اضافه سرزمینهای ایرانی نشینی که اکنون کردستان عراق و ترکیه نامیده می شوند در زیر چتر دولت واحد در آمدند. آشور بانی بال در سال ۶۳۳ پ م در گذشته و پسرش (( آشور اتیل ایلانی )) پس از یک دوره ستیز قدرت خانگی به سلطنت رسیده بود. چهار سال بعد یک مدعی به نام (( سین شوم بی شیر )) او را به کنار زده سلطنت را به دست گرفته بود. این نیز گرفتار یک رقیب خاندانی نی نام (( سین شار ایش )) شد. در شورش سین شوم لی شیر یکی از افسران کلدانی به نام (( نبوپل نصر )) از او حمایت کرد، و سین شوم لی شین وقتی به سلطنت رسید او را به پادشاهی بابل منصوب کرد. با کشته شدن سین شوم لی شیر و روی کار آمدن سین شار ایش، نبوپل نصر از اطاعت آشور بیرون شد درصد کسب حمایت از شاه ماد برآمد تا استقلال بابل را حفظ کند. به دنبال مذاکراتی که او با هوخشتر انجام داد یک پیمان دوستی مستحکم میان دو شاه ماد و بابل منعقد شد. هو خشتر و سپاهیانش در یک حرکت برق آسا از دجله گذشته خود!! را به شهر رسانده آن را در محاصره گرفتند. خدای آشور که در خانه باشکوه خودش بود ( خانه بسیار بزرگی که از آجر و مرمر و طلا و سنگهای بهادار ساخته شده بود ) نتوانست که برای دفاع از شهر خودش اقدامی انجام دهد. دفاع شهر افسانه یی در مقابل عزم استوار شاه ایران و سپاهیانش انگاری ساقه های درخت خشکیده و پوسیده بودند. نبوپل نصر که برای یاوری به شاه ایران از تکریت حرکت کرده بود زمانی به محل رسید که هو خشتر شهر را تسخیر کرده و اموالی که در گنج حلقه هایش خفته بود را نیز به اردوگاهش در کنار منتقل کرده بود. شاه آشور توانسته بود که پیش از سقوط نهایی (( آشور )) افراد خاندانش را برداشته به نینوا بگریزد. نبوپل نصر از شاه ایران در اردوگاهش ( اردوگاه هوخشتر ) دیدار کرد و در آنجا پیمان دوستی دو شاه تجدید شد، و شاه بابل از دختر شاه ایران برای پسرولی عهدش (( نبوخد نصر )) خواستگاری کرد. این دختر (( امه ایتش )) نام داشت ( که مورخان یونانی به تلفظ خودشان آمیتیس نوشته اند ) . این همان بانوئی بود که نبوخد نصر در آینده که شاه بابل شد کاخی عظیم و با شکوه او ساخت که در تاریخ به نام باغ درختان سر آویز بابل و یکی از شگفتیهای هفت گانه جهان باستان ذکر شده است. هوخشتر و نبوپل نصر _ همدستانه _ به نینوا لشکر کشیدند. آشوریها دفاع از شهر را نبرد مرگ و زندگی می شمردند، و چنین هم بود . محاصره شهر ماهها ادامه یافت تا خواربار مردم شهر تمام شد و گرسنگی روی آور گردید. گویا سین شار ایش وقتی سقوط را حتمی دید در کاخ خویش آتش افکند و خود و افراد خاندان سلطنتی که در نینوا بودند را در آتش سوزاند. او خود و زن و فرزندانش را به عنوان قربانی به خدا تقویم کرد شاید خشم خدا فرونشیند و آشور نجات یابد؛ زیرا در آن زمان عقیده مردم میان رودان بر آن بود که هر بلا و مصیبتی که بر سر شان می آمد ( زله ، سیل، شکست در جنگ ، بیماری ) ناشی از خشم خدا در اثر خطائی که از خودشان سر زده بود می دانستند. پس از او مدافعان شهر توان مقابله را از دست دادند یا گریختند. نینوا به تسخیر نیروهای مشترک شاهان ایران و بابل در آمد ( مرداد ماه سال ۶۱۲ پ م ) . شاه ایران نینوا را به شاه بابل سپرد و خوش با ثروتهائی که از غنایم نینوا حاصل کرده بود به ایران برگشت. شاه بابل دست به تخریب گشوده نینوای شکوهمند و زیبا را به کلی ویران کرد. سراسر ماههای سال ۶۱۱ و نیمی از سال ۶۱۰ پ م را هو خشتر سرگرم رو به راه کردن اوضاع در آن بخش از خاک آشور بود که ضمیمه قلمرو پادشاهی ایران شده بود. بخشی از این زمینها ایرانی نشین بودند که تا آن زمان زیر سلطه آشوریان قرار داشتند. شاه بابل نیز در این دوران به فعالیتهای مشابهی در سرزمینهای تحت تصرف خودش مشغول بود. بنا به گزارش بابلی ، در اواخر تابستان ۶۱۰ پ م سپاهیان ایران و بابل ب ه هم پیوستند تا برای یک سره کردن کار مدعی سلطنت آشور به حران لشکر بکشند. آشور اوبال لیت و مصریان یاور وی نتوانستند که در این حمله بزرگ مقاومت کنند، و حران را رها کرده به ناحیه غربی فرات گریختند و در شهر کرخه میش _ واقع بر کرانه فرات میانه در غرب حران _ مستقر شدند تا در فرصت مناسبی حمله به بابل را آغاز کنند. شاه ایران و شاه بابل پس از تسخیر حران بر سر تقسیم سرزمینهای آشور به توافق نهایی رسیدند. اموال و غنایم حران به شاه بابل رسید و شهر حران و سرزمینهای تابعش به شاه ایران واگذار شد. شهر نینوا که بابلیان ویران کرده بودند و آبادیهای تابعه و نیز شهر آشور طبق ابن توافق به دولت ایران واگذار شد. با این توافق، خاک اصلی آشور از جمله حران و نصیبین ضمیمه ایران شده مرز کشور ایران به فرات میانه رسید؛ و دیگر متصرفات پیشین آشوریان ، یعنی سرزمینهای غرب فرات تا کرانه های مدیترانه و مرزهای مصر که در آن اواخر به اشغال مصریان در آمده بودند جزو متصرفات بابل به شمار رفتند.

آخرین جستجو ها

چهارصفه حقیقت ساحل و باران Jose's collection i78.ir Evelyn's style هفت صنوبر reibirthdusmo quicawislo Elizabeth's life ❤❤باران و علی❤❤